یه روز داشتیم تهران با بچه ها کار می کردیم متراژ میزدیم که بریم برشای سقف کاذبو بزنیم یه دختر با سگ پاکوتاه از کوچه رد میشد بعد همگی یهوشروع به سوت زدن کردیم سگه بیچاره از خود بیخود شد می خواس بپره طبقه اول که ما روش کار میکردیم دم تکون میدا دختره هم التماس میکنه که تو رو خدا نکنین بزارین بیاد اینور یکم دختره رو عزیت کردیم بعد نشستیم خندیدم اصلا یه وضی شده بودا
:: موضوعات مرتبط:
سرگرمی ,
طنز ,
,
:: برچسبها:
واقعی ,
:: بازدید از این مطلب : 2483
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0